سلام. دختري 30 ساله هستم كه حدود 8 مبتلا به ام اس از نوع بسيار خفيفي شدم. از همون اول سعي كردم اين بيماري باعث عقب موندنم از زندگي نشه و به لطف خدا تا الان نه تنها مشگلي برام به وجود نياورده كه روحيه صبرو جنگندگي كه به دست آوردم باعث شده نسبتا آدم موفقي باشم. اما اسم اين بيماري باعث شده بود بارها وبارها از سوي خواستگارام طرد بشم تا جايي كه خيلي وقتا حتي به شخصيتم توهينهايي ميشد... توي اوج اين سرخوردگي ها با مردي آشنا شدم كه با بيماريم مشكلي نداشت و علاقه وافر من به تشكيل خانواده باعث شد معايبش رو نبينم و شديدا دلباخته اش بشم. اون قبلا ازدواج كرده بود و پيش از من با دختراي متعددي هم رابطه داشت... خلاصه اين كه به خاطرش خيلي كارا كردم حتي...اما درنهايت بعد از يك سال تنها چيزي كه شنيدم اين بود كه من نميتونم مشروب نخورم پس بيخيالم شو... و يه مقدار پول براي اينكه با عمل جراحي اشتباهم رو ترميم كنم... اما بنا به دلايلي اون عمل نافرجام شد ومن تصميم گرفتم براي هميشه مجرد بمونم... اما كسي سرراهم قرار گرفته كه هم بيماريمو خوب ميشناسه و هم بسيار دوستم داره. دليل علاقه اش رو نجابت من عنوان ميكنه خودش هم آدم مذهبي وبسيار مهربونيه. حالا من موندم و آدمي كه تمام عمرم فقط تو روياهام تصورش ميكردم و گدشته و اشتباهي كه نميتونم با هيچكس درباره ش حرف بزنم. احساس ميكنم استحقاق اين همه محبت اين آدم رو ندارم... از اين كه اون آدم پاكي نيستم كه اون فكر ميكنه بسيار زجر ميكشم.
گذشته از اين مساله با اشتباهي كه ترميم نشد بايد چه كار كنم؟! بارها تصميم گرفتم چشمم رو روي اين همه خوشبختي ببندم و به اين رابطه خاتمه بدم فقط به دليل عذاب وجدان و ترس از بي آبرويي اما اون مانع شده...
حالا منم و اين همه درماندگي... با تمام وجود دارم عذاب ميكشم كمكم كنيد.